ملا نصرالدین ماهی خرید و به خانه آورد. به زنش گفت آن را عریان کند. در اثنای پختن ماهی ملا را خواب برد و زن بهتنهایی ماهی را تماماً بخورد و دستان ملا را با روغن ماهی بیالود. وقتی ملا از خواب بیدار شد، مطالبه ماهی کرد. زن گفت: خوردی و فراموش کردی، دستت را بو کن. ملا دست خود را بویید و گفت: آری دستم به خوردن ماهی گواهی میدهد اما شکمام تکذیب میکند و فریاد گرسنگی سر ...