ملا نصرالدین ماهی خرید و به خانه آورد. به زنش گفت آن را عریان کند. در اثنای پختن ماهی ملا را خواب برد و زن بهتنهایی ماهی را تماماً بخورد و دستان ملا را با روغن ماهی بیالود. وقتی ملا از خواب بیدار شد، مطالبه ماهی کرد. زن گفت: خوردی و فراموش کردی، دستت را بو کن. ملا دست خود را بویید و گفت: آری دستم به خوردن ماهی گواهی میدهد اما شکمام تکذیب میکند و فریاد گرسنگی سر میدهد. این داستان در شرح حال آن دسته از مدیرانی است که سعی می کنند کارنامه خود را با ارائه یک سری آمار و ارقام پربار نشان بدهند. مدام فریاد بر می آورند که در حوزه مدیریت، تحول آفریدهاند و نوآوری کرده و طرح نو در انداختهاند. وقتی تریبونی برای صحبت به دست می آورند امکان ندارد فرصت ها را از دست بدهند. مدینه فاضلهای را برای مخاطبان ترسیم کرده و خود را قهرمان بلامنازع عرصه مدیریت تلقی می کنند. شنونده وقتی ادعاها را با واقعیت های موجود مقایسه می کند داستان ملانصرالدین پیش می آید. مسئول مدعی می شود که حوزه مدیریتاش را گلستان کرده است و حقیقت موجود می گوید که تا گلستان شدن فاصله ای بس زیاد وجود دارد. آمارسازان ماهر و قهار که عمر مدیریت خود را وابسته به آن می بینند چگونه در قبال وجدان خود احساس شرمندگی نکرده و همچنان به این کار ...
ملا نصرالدین ماهی خرید و به خانه آورد. به زنش گفت آن را عریان کند. در اثنای پختن ماهی ملا را خواب برد و زن بهتنهایی ماهی را تماماً بخورد و دستان ملا را با روغن ماهی بیالود. وقتی ملا از خواب بیدار شد، مطالبه ماهی کرد. زن گفت: خوردی و فراموش کردی، دستت را بو کن. ملا دست خود را بویید و گفت: آری دستم به خوردن ماهی گواهی میدهد اما شکمام تکذیب میکند و فریاد گرسنگی سر میدهد. این داستان در شرح حال آن دسته از مدیرانی است که سعی می کنند کارنامه خود را با ...